نگاهت ، نور این خانه ، بیا هم آشیانی کن
؛بیا با بوسه و لبخند ، تو با این دل تبانی کن
¤¤به شمشیــرِ تعابیـرِ قشنگ و پُر تب و تابت
؛ بیا از کلبه ی جانم ، از این پس پاسبانی کن
¤¤بیا فرهاد من باش و تو شیرین کن روانم را
؛تو وامق باش و نامم را چوعَذرا جاودانی کن
¤¤در این یلدای بی پایان، تو شورقصه هایم باش
؛هزارویک شبم باش و ازاین پس هم زبانی کن
¤¤ببین ! موی سپیـد من ، شده تارِ هـزار آواز؛
بیا با شورِ ساز من ، در این لحظه جوانی کن
¤¤به اندوهِ فراق خود ، بزن حــد بر گنـاه من
؛ بیا با سوز و آوازم ، توعشقم را جهانی کن
¤¤اگر نوری نمی پاشی ، سپیــدار روانم را؛
غروب و برگ وبار من به رنگ ارغوانی کن
تاریخ: جمعه 6 بهمن 1391برچسب:متن عاشقانه,شعرعاشقانه,اشعار زهره طغیانی,شعر معاصر غزل عاشقانه,توبااین دل تبانی کن(زهره طغیانی),
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب